آیا واقعاً باید همه چیز را تحلیل کنیم؟ ، مرز باریک بین تفکر عمیق و افراط در تجزیه و تحلیل
به گزارش شارژ 10، داشتن فکر تحلیل گر چیز خوبی است و به سادگی هم به دست نمی آید. یک تحلیل گر واقعی باید کلی اطلاعات خام داشته باشد و هر وقت چیزی رخ می دهد، رخداد نو را با اطلاعات قبلی تطبیق بدهد و با گزاره های منطقی دلیل حادثه یا احتمالات پیش رو را بیان کند و بنویسد.

برای تخلیل گر شدن سال ها رصد اخبار و خواندن کتاب های مختلف و یک فکر باز پر از واژگان زیبا و منطق ضروری است.
اما در جهانی امروز اگر فکرمان تحلیل گر باشد یا تا حدی از ایت موهبت برخوردار باشیم، کار ساده ای نداریم! چرا؟
جهان پر شده از خبرهای بد که تحلیل مداوم آنها جان و تن را می فرساید. جهان مملو از اظهار نظرهای مبهم و بی اساس و یا کذب سیاستمداران شده که تحلیل گران نگون بخت می نشینند و بر اساس این شواهد مبهم سعی می نمایند، به زور هم شده از یک بازتاب مبهم در تاریکی یک پرتره دقیق بسازند. در صورتی که این سخنان و نشان ها کمتر از چیزی که تصور می کنیم، بار اطلاعاتی دارند.
حالا تصور کنید که در زندگی شخصی کسی فکری تخلیل گر داشته باشد و بخواهد چرایی پیشرفت یا نگون بختی ملت ها و تغییرات اقلیمی و راه چاره غلبه بر آن و شرایط مالی سخت و برترین سرمایه گذاری ممکن یا دلایل زوال فرهنگی را مدام به صورت مخفی در جهانی درون خودش بکاود؟ پس از مدتی واقعا خسته و فرسوده می شود و آرزوی ندانستن می نماید!
1- تحلیل چیست و چرا مغز ما به آن گرایش دارد؟
تحلیل یا تجزیه وتحلیل فکری (mental analysis) فرآیندی است که در آن ما کوشش می کنیم به وسیله آنالیز نشانه ها، رفتارها، یا موقعیت ها به معنای پنهان آن ها دست پیدا کنیم. از دیدگاه روان شناسی تکاملی، فکر انسان برای بقا طراحی شده و همواره در پی الگو، پیش بینی و یافتن علت رویدادهاست. این تمایل به تحلیل، ریشه در احتیاجهای اولیه ما برای درک محیط و تشخیص تهدیدها دارد. در گذشته، کسانی که بهتر می توانستند رفتار حیوانات یا نیت دیگر انسان ها را تحلیل نمایند، احتمال زنده ماندن بیشتری داشتند. با این حال، در جهانی امروز که خطرات فوری کمتر شده اند، این قابلیت گاهی از کنترل خارج می شود. مغز ما تفاوت بین تحلیل مفید و وسواس فکری (obsessive thinking) را نمی داند و در نتیجه، ممکن است بی وقفه در پی پاسخ هایی بشود که اساساً وجود ندارند. به همین علت است که تحلیل کردن همواره کارآمد نیست و گاهی بیشتر از آن که روشن نماینده باشد، تاریک نماینده مسیر می شود.
2- تحلیل افراطی در روابط شخصی چگونه خود را نشان می دهد؟
یکی از رایج ترین جاهایی که تحلیل بیش ازحد خود را نشان می دهد، روابط انسانی است. وقتی کسی جمله ای می گوید یا رفتاری انجام می دهد که برای ما مبهم است، مغزمان آغاز به بازسازی هزاران احتمال می نماید. این نوع تحلیل افراطی، که در روان شناسی به آن تفکر فاجعه آمیز (catastrophic thinking) گفته می شود، می تواند رابطه ای سالم را دچار تنش و سوءتفاهم کند. مثلاً اگر دوست مان پیغام ما را بی پاسخ بگذارد، به جای درنظرگرفتن دلایل ساده مثل مشغله، ممکن است فکر کنیم او از ما ناراحت است. چنین تحلیل هایی معمولاً بر پایه ترس، ناامنی یا تجربه های منفی گذشته هستند. این مسئله به ویژه در روابط عاطفی و خانوادگی تأثیر مخربی دارد و ممکن است باعث ایجاد دیواری از تردید و بی اعتمادی شود. تحلیل افراطی، با ایجاد داستان های نانوشته، گاه حتی از خود واقعیت هم قوی تر عمل می نماید.
3- چه زمانی تحلیل کردن به وسواس فکری تبدیل می شود؟
مرز بین تحلیل سالم و وسواس فکری بسیار باریک است. زمانی که تحلیل کردن به جای روش حل مسئله، به عادتی مداوم و کنترل نشده تبدیل شود، وارد قلمرو رومینیشن (rumination) یا نشخوار فکری می شویم. در این حالت، فرد بارها و بارها یک موضوع را در فکر خود مرور می نماید، بدون آن که به نتیجه ای برسد. این روند معمولاً با اضطراب، بی خوابی و کاهش عملکرد فکری همراه است. نشخوار فکری نه تنها سودی ندارد، بلکه انرژی روانی فرد را به شدت تحلیل می برد. نکته مهم این است که وسواس فکری برخلاف تحلیل عمیق، به هیچ راه چارهی منتهی نمی شود. بلکه بیشتر به شکل یک چرخه بی سرانجام عمل می نماید که فرد را در خود غرق می سازد. اگر بعد از تحلیل مداوم هنوز حس بلاتکلیفی دارید، احتمالاً وارد این چرخه شده اید.
4- چرا گاهی ندانستن بهتر از تحلیل کردن است؟
در بعضی موقعیت ها، نداشتن پاسخ بهتر از داشتن هزار جواب مبهم است. انسان به طور طبیعی از ابهام گریزان است، اما کوشش برای یافتن معنای پشت هر اتفاق یا رفتار، گاهی فقط استرس و فرسودگی در پی دارد. روان شناسان توصیه می نمایند که باید تاب آوری در برابر ابهام (tolerance for ambiguity) را در خود تقویت کنیم. این یعنی یاد بگیریم که بعضی چیزها را همان طور که هستند بپذیریم، حتی اگر کامل و واضح نباشند. زندگی پر از موقعیت هایی است که به تحلیل فوری احتیاج ندارند، بلکه احتیاج به صبر، مشاهده و گذر زمان دارند. در بسیاری از فرهنگ های شرقی، پذیرش بی پاسخی بخشی از حکمت و آرامش درونی است. گاهی ندانستن، ما را آزاد می نماید تا به جای کشتی گرفتن با فکر، ساده زندگی کنیم.
5- چگونه می توان از دام تحلیل افراطی رهایی یافت؟
برای خارج شدن از دام تحلیل بیش ازحد، باید اول مطلع شویم که در این چرخه گرفتار شده ایم. سپس می توانیم با روش هایی ساده اما مؤثر، به فکر خود استراحت دهیم. یکی از این روش ها، فکر مطلعی (mindfulness) است؛ یعنی تمرین حضور در لحظه بدون قضاوت و تحلیل. نوشتن افکار، تنفس مطلعانه، و پرداختن به فعالیت های بدنی مانند ورزش یا کارهای خلاقانه نیز می توانند از شدت درگیری فکری بکاهند. بعلاوه، مشورت با یک دوست یا متخصص گاهی می تواند دید تازه ای به ما بدهد و ما را از انزوای فکری بیرون بکشد. زندگی به خودی خود پیچیده است؛ اگر دائماً در حال تحلیل آن باشیم، فرصت زیستن در لحظه را از خود می گیریم. رهایی از تحلیل افراطی، نه بی فکری، بلکه بازگشت به تعادل است.
6- تحلیل کردن، گاهی نوعی کنترل طلبی پنهان است
بسیاری از افرادی که تمایل به تحلیل افراطی دارند، در واقع می کوشند بر جهانی اطراف خود کنترل بیشتری داشته باشند. وقتی اتفاقی غیرمنتظره رخ می دهد، فکر ما سعی می نماید با تجزیه وتحلیل آن، حس امنیت از دست رفته را بازیابد. تحلیل در این جا به نوعی مکانیزم دفاعی (defense mechanism) تبدیل می شود. این مکانیزم به ما یاری می نماید حس کنیم که اوضاع تحت کنترل ماست، حتی اگر واقعاً چنین نباشد. به عبارتی، تحلیل کردن می تواند نوعی توهم کنترل ایجاد کند. این موضوع به ویژه در شرایط پراسترس، مانند سرانجام یک رابطه یا تصمیم گیری مهم، پررنگ تر می شود. افراد می خواهند با آنالیز جزئیات، آینده را پیش بینی یا گذشته را توجیه نمایند. اما واقعیت این است که بسیاری از امور خارج از کنترل ما هستند و تحلیل آن ها فقط حس ناتوانی ما را افزایش می دهد. پذیرش این واقعیت، گامی مهم در رهایی از تحلیل افراطی است.
7- بعضی تیپ های شخصیتی بیشتر مستعد تحلیل افراطی هستند
در روان شناسی، افرادی با ویژگی هایی مانند کمال گرایی (perfectionism)، اضطراب بالا (high anxiety)، یا حساسیت هیجانی، بیش تر درگیر تحلیل کردن می شوند. این افراد معمولاً نمی توانند به راحتی موقعیت های مبهم را تحمل نمایند. فکر آن ها به صورت اتوماتیک در پی معنا، نظم و علت می شود. برای آن ها سکوت، بی پاسخی یا ابهام، شبیه هشدار اضطرار است. به همین علت، تحلیل افراطی در این تیپ های شخصیتی بیشتر به چشم می خورد. این ویژگی ها گاه از دوران کودکی و تربیت سخت گیرانه یا محیط پرتنش شکل می گیرند. در بعضی موارد نیز، تجربه های تلخ گذشته باعث می شود فرد کوشش کند با تحلیل مداوم، از تکرار درد جلوگیری کند. مطلعی از این ویژگی های شخصیتی می تواند نخستین گام برای اصلاح الگوهای فکری باشد.
8- شبکه های اجتماعی، تحلیل افراطی را تشدید می نمایند
در جهانی امروز، ما با انبوهی از داده های رفتاری روبرو هستیم؛ از پست های حذف شده گرفته تا پیغام هایی که سین می شوند ولی پاسخی نمی گیرند. این نشانه ها فضای زیادی برای تحلیل ایجاد می نمایند. شبکه های اجتماعی (social media) مانند اینستاگرام یا واتس اپ، ابزاری شده اند برای تفسیر نیت ها و احساسات از روی چیزهایی بسیار مبهم. بسیاری از افراد وقت زیادی را صرف آنالیز اینکه چرا کسی چیزی لایک نکرده یا چرا استوری خاصی دیده شده ولی واکنشی نگرفته، می نمایند. این رفتارها درواقع تغذیه نماینده تحلیل افراطی هستند. پلتفرم های دیجیتال به جای کاهش فاصله ها، در بعضی موارد باعث سوءتفاهم و اضطراب می شوند. الگوریتم ها نیز با نشان دادن انتخابی اطلاعات، گاه موجب تحریک بیشتر فکر درگیر تحلیل می شوند. به همین علت، فاصله گیری دوره ای از شبکه های اجتماعی می تواند آرامش فکری را بازگرداند. مدیریت زمان استفاده از این پلتفرم ها، یکی از راه های کاهش تحلیل های فکری ناسالم است.
9- تحلیل افراطی می تواند خلاقیت را کاهش دهد
در حالی که تحلیل یکی از ابزارهای مهم تفکر منطقی است، اما اگر از حد بگذرد، می تواند مانع خلاقیت شود. فکری که همواره درگیر آنالیز، قضاوت و نتیجه گیری است، فرصت بازی با ایده ها را از دست می دهد. خلاقیت احتیاجمند آزادی فکری و رهایی از قیدوبندهای دائمی تجزیه وتحلیل است. به همین علت است که بسیاری از هنرمندان، نویسندگان و مخترعان، لحظات نبوغ خود را زمانی تجربه می نمایند که دست از تحلیل کشیده اند. تحلیل کردن، به ویژه در مراحل ابتدایی کار خلاقانه، می تواند مانند ترمزی برای جریان آزاد اندیشه عمل کند. در محیط هایی که افراد بیش از حد به درستی و نادرستی فکر می نمایند، خلاقیت معمولاً کم رنگ می شود. فکر تحلیل گر گاه آن قدر درگیر جزئیات می شود که تصویر کلی را از دست می دهد. در مقابل، فکر خلاق گاهی احتیاج دارد صرفاً حضور داشته باشد، بدون آن که دائم درگیر ارزیابی باشد. تعادل بین تفکر منطقی و تفکر واگرا (divergent thinking)، رمز شکوفایی فکر است.
10- بچه ها، تحلیل نمی نمایند؛ آن ها تجربه می نمایند
یکی از دلایل آرامش و شادی بیشتر بچه ها نسبت به بزرگسالان، همین ناتوانی آن ها در تحلیل پیچیده است. کودک زمانی که ناراحت می شود، گریه می نماید؛ وقتی شاد است، می خندد. او احتیاجی ندارد برای احساسش هزار علت بیاورد یا پیغام های دیگران را لایه لایه تفسیر کند. فکر کودک، برخلاف فکر بزرگسال، هنوز درگیر پیچیدگی های معناشناسی و تفسیرهای چندلایه نشده است. آن ها بیشتر در لحظه هستند و کمتر دچار درگیری فکری می شوند. این ویژگی، به آن ها یاری می نماید با سرعت بیشتری از احساسات منفی عبور نمایند. درواقع، بچه ها به جای تحلیل، بیشتر به تجربه کردن متکی اند. شاید همین نگاه ساده، راز آرامش نسبی آن ها باشد. بزرگسالان نیز می توانند با الگو گرفتن از این سادگی، گاهی به جای تحلیل، صرفاً در لحظه حضور داشته باشند.
منبع: یک پزشک